مدرک گرایی!!!

 تو وبگردی هام این مطلبو تو یه وبلاگ خوندم که قابل تأمّل بود. نویسنده این طوری درد دل  کرده  بود:
sad crying smiley face emoticon

دیروز امتحان داشتم.یه امتحان که بعد از اون به راحتی آب خوردن می تونستم یه مدرک بالاتر بگیرم...راستش حال و هوای دانشگاه خیلی با روحیاتم سازگار نیست...
چند سال وقت صرف کنی بعد کلی چیزهایی که اصلا به هیچ دردت نمی خوره بریزی تو مخت اون هم به زور ،بعد هم روز امتحان همه اش رو برگردونی (ببخشید استفراغ کنی) روی کاغذ سفید و تحویل بدی ،بعد هم هی چشمت رو بدوزی به برد دانشگاه و صفحه پروفایلت که این نمره رو چند شدی و اون یکی رو چند؟؟!!!
همون چند صباحی که دانشگاه رفتم برای هفت پشتم بس بود.چیز جدیدی یاد نگرفتم غیر از اینکه سر هر کلاسی تا اشکال مطرح می کردی استاد بیرون کلاس بهت می گفت راستی تو که این قدر سرت شلوغه نمی خواد بیایی یه تحقیق بنویس نمره کلاس رو بگیر...
کل دوره ای که منتهی به یه مدرک کاغذی شد بیشتر شبیه به تلف کردن وقت و هزینه بود...دوست دارم راحت باشم.درسته که الان دوره دوره‌ی داشتن مدرک دکتری است و خیلی ها حسرت دارن به اسم آقا و یا خانم دکتر خوانده بشوندولی من یکی به لطف خدا از این حسرت ها ندارم...

هر شب هر کتابی که دوست داشته باشم از قفسه کتابخونه برمی دارم با ولع تمام می خونم ،لذت می برم برای یادگیری ،برای تنفس در لابه لای نوشته ها...نه برای گرفتن نمره...
حالم بد می شه از دانشجویی که کتاب رو با نمونه سوال می ذاره جلوش و می خونه ...


crybaby emoticon

unhappy smiley emoticonراستی ،نظر شما در این مورد چیه؟sad face emoticon

عشق ترگونه

خوش شانسی یا بد شانسی؟!!!

[تصویر:  pferde24.gif]

پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم می زد . روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد .همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد ، به نزد او آمدند و گفتند : عجب بد شانسی ای آوردی .پیرمرد جواب داد : " بد شانسی ؟یا خوش شانسی ؟ کسی چه می داند ؟"
چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چنداسب وحشی دیگر به خانه ی پیرمرد بازگشت . این بار همسایگان با خوشحالی به او گفتند : " عجب خوش شانسی آوردی !"اما پیرمرد جواب داد : " خوش شانسی ؟یا بد شانسی ؟ کسی چه می داند ؟ ".
بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی می کرد یکی از آن اسب های وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست . باز همسایگان گفتند : " عجب بد شانسی آوردی ؟ "و این بار هم پیرمرد جواب داد : " بد شانسی ؟یا خوش شانسی ؟ کسی چه می داند ؟ "
در همان هنگام ، ماموران حکومتی به روستا آمدند . آنها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند . از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند ، اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمی تواند راه برود ، از بردن او منصرف شدند .


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

"خوش شانسی ؟یابد شانسی ؟کسی چـــه می داند ؟"

هر حادثه ای که در زندگی ما روی می دهد ، دو روی دارد . یک روی خوب و یک روی بد . هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست . بهتر است همیشه این دو را در کنار هم ببینیم .زندگی سرشار از حوادث است .

فروغ فرخزاد


دیبای هفت رنگ(گذری بر چند دیباچه)



"گلستان سعدی" سرلوحه ی طبع آزمایی